واسه نی نی کوچولومون

بدون عنوان

سلام پــــــــسر مامان چطوره ؟؟؟ ای جــــون امروز کلی با باباجونــــت خوش گذروندی... آرسین جونم ... خوشتیپ منو بابا... فدای چشمات شم اینجوری نگام نکن ... شیر میخوای بیا بغلم  دوست دارم کوچولو بیشتر از همه اما کمتر از بابا   ...
18 مهر 1393

بدون عنوان

سلام پسرم . . . آرسینم مامانی ببخشید خیلی حالم بد بود ... خب مامانا هم بعضی وقتا اشتباه میکنن ...معذرت میخوام عزیزم .. خیلی دوست دارم کوچولوی ما ... بیا بغلم مامانی ... ای جون بوی بابارو میدی ... دیشب بغل بابا جونت خوابیدی ؟ کار خوبی کردی عزیزم ... بغل بابا یاشارت آروم ترین جای دنیاست ... خوش بحالت ک دیشب بغل بابایی بودی ... پسرم فک کنم بابا رفته ی کاری کنه و زود بیاد ... مامانی من از نظر روحیه داغونم مواظبم باش ِ آرسین من باباتو میخوام. تو رو میخوام ... آرسین ؟ بیا بریم با هم بخوابیم ...تو شیر بخور بعدش بغلم بخواب منم ناهار نمیخورم تا بابا بیاد ... دوست دارم ظهر بخیر ...
17 مهر 1393

بدون عنوان

سلام  آرسین ازت ناراحتم ... مگه نگفتم بابایی رو بخندون ؟ مگه نگفتم عین ی مرد پشت بابات باش  مگه نگفتم نذار غصه بخوره ؟ آرسین چرا مواظب بابایی نبودی ؟ مگه منو تو جز اون کسی رو داریم  آرسین بفهم بابا یاشار تموم زندگیمونه ... آخ ... بابا یاشارش ...خرسی من کجایی ؟ گریه نکن جون موشیت  مگه نگفتم اگه چشمات چیزیش بشه چشمای منم همونجوری میشه ؟ یاشارم  غصه هامون تموم جون من اینجوری نکن با شوهرم ب خدا جز تو کسی رو ندارم  یاشار 
16 مهر 1393

بدون عنوان

سلام  آرسین ازت ناراحتم ... مگه نگفتم بابایی رو بخندون ؟ مگه نگفتم عین ی مرد پشت بابات باش  مگه نگفتم نذار غصه بخوره ؟ آرسین چرا مواظب بابایی نبودی ؟ مگه منو تو جز اون کسی رو داریم  آرسین بفهم بابا یاشار تموم زندگیمونه ... آخ ... بابا یاشارش ...خرسی من کجایی ؟ گریه نکن جون موشیت  مگه نگفتم اگه چشمات چیزیش بشه چشمای منم همونجوری میشه ؟ یاشارم  غصه هامون تموم جون من اینجوری نکن با شوهرم ب خدا جز تو کسی رو ندارم  یاشار 
16 مهر 1393

بدون عنوان

سلام پسرم ... خوبی عزیزم ؟ مامانی صبح قشنگت بخیر .... بیا بغل مامان تا بریم صبونه بخوریم ......... مامانی حالش خوب نیست کوچولو ... دلتنگم ....  هیچی واسم قابل تحمل نیست .  آرسین میدونی ؟ دلم گرفته عزیزم... فدات بشم ک اینجوری با چشمای نازت مامانیتو نگاه میکنی ... بابایی ازم ناراحته ... ازم دوره ....تو مدرسه خیلی اذیت میشم ....داریم اسباب کشی میکنیم و نمیدونم توی اون خونه لاید چیکار کنم .... تنهام مامانی ... ی عالمه چیزای دگ هم هست ک نمیشه بهت بگم آرسینم... من باباتو خیلی دوست دارم ک زنش شدم  بیشتر از هرکس میخوام کنار اون باشم ... من عاشقشم ... دنیامه . زندگیمه ... چطوری بابایی فک کرد ک دوست ندارم بیاد ...
10 مهر 1393